این یک سال را دویده ام. یادم نمیآید جایی آرام نشسته باشم و درست نگاه کرده باشم. این یک سال را با هر چه در دلم داشتم دویده ام. با دوست داشتنها، دوست نداشتنها، با پایانها و آغازها. با گریه و حب و بغض و کینه دویده ام تا به تو برسم. وقتی از دویدن خسته میشدم یک گوشه مینشستم، گریه میکردم، صدایت میکردم و باز بلند میشدم و میدویدم. گم کرده بودم. خودم را و تو را. خودم را نمیدیدم و تو را هم. گاهی از این که نمیدیدمت بغضم میگرفت اما نمیتوانستم درست نگاه کنم تا ببینمت. من در این دنیا حل شده بودم و چشمانم تاریک شده بود. فقط میخواستم برسم و هی نمیرسیدم و هی از ناتوانی و کوچکی ام حرص میخوردم و گاهی میپرسیدم چرا این همه کوچکم؟ مهر ماه وقتی شکستم و رانده شدم، وقتی خواسته نشدم تو آمده بودی که دستت را بگیرم. آن روز در درختهای بلند شاه نعمت الله ولی دستت را دیدم اما نگرفتم. تاریک تر شدم. گم تر. یا آبان که رفته بودم به باغچه آب بدهم و ناگهان در سایهی خودم روی دیوار دوری از تو را دیدم و ترسیدم. برگشتم و در نور اتاق یادم رفت که از تو دورم. تاریک تر شدم. گم تر. آذر و دی و بهمن و اسفند و فروردین که هیچ، تو همیشه بودی. از همان روز که آمدیم. اما من انگار تو را مدتهاست که ندیده ام. بسکه در تاریکی دویده ام دیگر چیزی را نمیبینم. من بسکه در تاریکی دویده ام خسته ام. ماه رمضان نور توست. نور چشمانم را برگردان. بگذار ببینم. درست نگاه کنم. من نامهی سیاهی دارم. خسته ام. تاریکم. نفس نفس زنان نشسته ام گوشهای و دارم به نورهای نزدیکت نگاه میکنم. میخواهم به سمت نورهای نزدیک بروم. کمکم کن. گنجشک باران خورده ام. چراغ سوخته ام. غریب و آواره ام. مسافری گم شده و تنها.
دوره اموزشی ساخت صفحه وب بازدید : 570
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 22:24